نمایشنامه: چشمان یک عبور

 نادر:!!!] متعجب  در حالی که اشک  در چشمانش حدقه زده است بازپرس را نگاه می کند.[

بازپرس: میدونم خیلی سخته،ولی این می تونه بی گناهیت رو ثابت کنه. پس هر اتفاقی اون روز افتادهرو اینجا بنویس.

نادر: من بی گناهم،من فقط از ناموسم دفاع کردم همین.

بازپرس : باشه،هرجور صلاحه] لیوان آب می ریزد و سر می کشد.[ ببین پسرجون فعلا مضنون اصلی  پرونده کسی جز تو نیست،  من میدونم  تو هیچ کس رو نداری ولی نوشتن تو اینجا می تونه از این  حبسگاه نجاتت بده. ضمنا توصیه می کنم از حق و سکوتی که حقته زیاد استفاده نکنی،چون زمان خیلی با ارزشه،حتی ممکنه به ضرر بعضی آدما تموم بشه.

نادر:] اشک های خود را با یه آستین پیراهن پاک می کند[ می تونم، همه اتفاقات زندگی مو این جا  بنویسم؟ از اون زمانی که همه بدبختی هام شروع شد. شما هم هر چی دوست داشتید ازشون بردارید؟!

بازپرس:] چند برگه دیگر از لای پوشه در می آورد جلوی نادر می گذارد.[ خوبه، منم سعی می کنم تا جایی راه داشته باشه کمکت کنم، پس شروع کن.

نادر:] دست به خودکار می شود و شروع به نوشتن می کند. موسیقی آرام بهمراه صدا نادر شروع می شودو رفته رفته صحنه بازجویی تاریک می شود[

 صدای نادر: من نادر ملک آبادی هستم، همه اتفاقات از زمان زلزله شروع شد. وقتی که زلزله خونمون رو ویرون کرد،من 15 سال بیشتر نداشتم ، شبی که این اتفاق افتاد ،هموم شبی بود که از عروسی پسر دایی و دختر عمه ام  برگشته بودیم خونه. خیلی اون شب بهمون خوش گذشت  یک شب رویایی بود،]آهی می کشد[ پدرم  شب عروسی  با دوستاش خیلی زیادروی کرده بودن تا جایی که اصلا حالش دست خودش نبود و هی بالا می آورد. مامانم دستمال بدست هی  گندکاریهای بابا رو از دورخونه تمیز می کرد، تا اینکه اون شب خماریش بعد از ساعتی گل کرد و دوباره  همسایه ها با واگفت ای پدر داشتن عاصی می شدن. سر همین قضیه درگیری لفظی  با باباهه شروع شد،آخرشم از کوره در رفت و یه چک آبدار ناگهانی کوبوند توی گوشم .

] یا صدای ضربه سیلی موسیقی قطع می شود، لحظه ای سکوت هم جارا فرا می گیرد، نور به صحنه پاشیده می شود.[

 صحنه:]  خانه. پدر و نادر در حالی که روبروی هم ایستاده اند،مادر بهت زده آنها را نیگاه  می کند- نادر عصبانی در حال خارج شدن از درب که مادر سر راه او می شود.[

هما: صبرکن نادر. کجا داری میری این موقع شب؟ دست خودش نبود باباته،یه کاری کرد...

نادر: اِ .... چه خوب یه کاری کرد؟! چه جالب!! این جا دیگه جای من نیست مادر.

خسرو:] با خماری[ هــــــــــــــــــررررری . چرا نمیذاری بره هما؟!!

مادر: تمومش کن خسرو!!

 خسرو: نه بذار ببینم کدوم گوری داره بره این موقعه شب...

مادر: خسرو!!

نادر: برو کنار مادر، نذار حرمت  کوچکتر و بزرگتری شکسته بشه.

 خسرو:] گلدانی از رو میز بر می دارد و به سختی به طرف نادر پرت می کند.[ گمشو از جلوی چشام

هما: بس کن مرد،دیگه داری شورش رو در می آری.] رو به سیروس دلداری می دهد.[

 حال و روز بابات و که داری می بینی، تو کوتاه بیار مادر. یه حرفی  می زنه تو خماری. کار هر روزشه ] آهسته[ امشب برو پیش احمد، تا صبح حال این مرتیکه بهتر بشه، خودم صبح اول وقت میام  دنبالت برو مادر.

خسرو:] سیگار را از پاکت بیرون می آورد. ولی با لرزش  دستش به زمین می افتد- با عصابنیت[

 اَه-ه- ولن کن هما این   خاله زنک با ز یارو،بزار بره گم شه، این بچه رو  این قدر لوسش کردی، حالا شده این؟!بجای این کارا برو آتیش درست کن حالم اصلن خوش  نیس هما، دست  و پایم داره می لرزه.

 نادر: باشه،!! باشه. میرم  گم میشم. اگه دیگه پشت گوشتون رو دید منو هم  می بینی، من رفتم.

هما: نادر جان گوش بده مادر- یه دقیقه به حرفم گوش بده.

 نادر:] دست مادر  را کنار می زند در حال رفتن[ نه دیگه ما در تموم شددر ] در حال نزدیک شدن به درب صدای مهیبی فضا را پر می کند وسایل خانه شروع به حرکت می کنند..[

خسرو:] هاج و واج[ : چ...چ...چی .... چی شده هما؟!!

هما: یا ابولفضل!! بدوید بیرون... بدو بیرون نادر !!

] برق خانه قطع می شود،صدای جیغ مادر- فرو ریختن وسایل خانه. که به همراه صدای پارس سگ و قیل و قال  مرغان آمیخته می شود –لحظه ای سکوت همه جا را فرا می گیرد- بادملایمی شروع به وزیدن  می کند که به همراه  موسیقی آرام نواخته می شود- نور قسمتی از همان صحنه بازجویی نادر را روشن می سازد که در حال نوشتن است صدا نادر بهمراه نوشتن بازگو می شود...[

 صدای نادر:  هنوز   گیج موندم که چی شده؟! فقط یه لحظه اندازه یه چشم برهم زدن زمین زیرو رو شد . دیگه هیچ چیز از ماجرای اون شب و یادم نمی آد.- فقط اینو می دونم از کل خاندان ما منو مادرم  زیر آوار زنده   جون سالم بدر بریدم.] اشک های خود را پاک می کند،لحظه ای سکوت دوباره  شروع به نوشتن می کند.[  بعد از جریان زلزله،دیگه هیچکس  رو نداشتیم، تنهای تنها شده بودیم .فقر و تنگدستی بار خیلی سنگینی رو زندگی مون  گذاشته بود، تا جایی  که مادرم مجبور بود هر روز  رخت و کهنه های مردم رو بشوره تا با پولش شکممون رو سیر  نگه داریم. تا اینکه یه روز  خبردار شدیم یه خونه و زمین از مادربزرگم ارث به مادرم رسیده زنده شدیم دوباره...این سرآغاز خوشی بود تا اینکه...

] موسیقی قطع می شود- نور از صحنه بازجویی می رود.[

لحظه ای سکوت

«پــــــــــــــرده  دوم»

صحنه:] خانه- هما در حال گوش دادن آهنگ از ضبط – مجله ای در دست دارد و از آن مطالبی پیدا و با گوشی پیامک می کند برای دیگری- صدای باز شدن درب- نادر وارد می شود. ولی هما متوجه  ورود او نمی شود.[

نادر: سلام من اومدم.] جوانی نمی شنود[

 نادر:] کاپشین خود را در می آورد و روی مبل پرت می کند[

 هما:] متوجه می شود- دستپاچه  . مجله از دستش به زمین می افتدبا سرعت بر می دارد-[

 نادر:]سکوت!![

هما:اِ ... س – سلام نادر- کی اومدی مادر؟!! اصلا متوجه ات نشدم ببخشید.

نادر:!!!چیزی شده مادر؟

هما: نه مادر-] حرف عوض می کند[ حالا چرا جلوی در وایستادی؟! بیا بشین خسته ای می رم برات چای بریزم.] گوشی را رو ی میز وسط می گذارد و به طرف آشپز خانه می رود نادر روی  مبل ول می شود[

 صدای هما: فکر می کنم گوشیم ویروسی شده. آخه از صبح چند دفعه خاموش و روشن شده . راستی از کارو بارت راضی هستی؟

نادر: خوبه خدارو شکر.

صدای هما: دیروز آق میرزا رو دیدم، گفت نادر خیلی خوب راه افتاده تو کارش. تا چند سال دیگه یه اوستای خوبی میشی واسه خودش- امروز کار چطور بود؟

نادر: هیچی- مث روزای دیگه خوب بود.] متوجه  گوشی هما می شود. آرام در حالی که درب  آشپز خانه را می پاید داخل گوشی می شود و جستجو می کند.[

صدای هما: ناهار- برات قورمه سبزی گذاشتم- همونی که خیلی دوستش داری. آماده اس می خوری الان برات بیارم؟!] جوابی نمی شنود[

 نادر: ] متوجه سوال مادر  نمی شود.[

هما:] با سینی چای وارد می شود[ گوشت به من بود چی گفتم؟! چیزی شده نادر؟!!

نادر:] دستپاچه از دیدن مادر گوشی  را سر جایش می گذارد[ آره،واقعا مرد خوبیه آق میرزا.

 هما:!!!] سکوت[

 نادر: اگه اجازه بدین- خسته ام- می خوام همین جا استراحت کنم

هما: چای برات آوردم. بخور خستگیت از تنت در بره بعد.] در حال گذاشتن سینی چای روی میز[گفتم برات قورمه سبزی گذاشتم اگه می خوری برات بیارم؟!

نادر:] کاپیشن را روی صورت می گیرد.[ ممنون میل ندارم اگه بیدار شدم می خورم.

هما:آماده هست؟!

نادر:ممنون،الان خسته ام می خوام استراحت کنم.

هما:] سینه چای را نزدیک نادر می آورد-  مردد- و بدون مقدمه[ راستش نادر- چه جوری بگم می خوام ، می خوام اگه راضی باشی این خونه رو بفروشم، اگه بشه با پول این خونهو زمین ویه چند تومنی هم وام اگر جور بشه با پولشون یه خونه بهتر و یه مغازه برات دست و پا کنم.

نادر:]  با شنیدن محبت های مادر کاپیشن را کنار می زند مات به حرفای هما نیگاه می کند.[

هما: چیه نادر؟!! تو دیگه  مرد شدی واسه خودت. باید مستقل باشی- مغازه دست و پا کنی  واسه خودت- از همه مهمتر آینده داری- نیگاه به هم سن و سالای خودت بنداز .

نادر:] متعجب!![

هما: به جون نادر راست می گم.] به طرف پوشه روی میز می رود و می آورد.[

 اینها نیگاه کن . اینم مدارک وامه- البته دیگه آخراشه  چند تا امضا مونده فقط. خونه و زمین هم امروز گذاشتم املاک آقای معینی برای فروش.

نادر: تموم شد مادر؟!! اگه دیگه سخنرانیتون ادامه نداره گپه ی مرگمو بذارم. هر کار دوس داری بکن.

] صدای اس ام اس گوشی- مادر حیرت زده[


نادر: ] متعجب[ نمی خوای ببینی کیه؟!! مث اینکه گوشی هم درست شده.

هما:] طفره می رود[ چاییت سرد شده میرم عوض اش کنم.] در حال رفتن گوشی را بر میدارد.[

ولش کن مادر ،  پیام تبلیغاتیه- میگم این شرکتا و ادارات پولشون زیادیه واسه این جور  تبلیغات- نمی دونم چرا  این پول ها رو وام نمی کنند بدن به مردم بدبخت بیچاره

نادر:]حرف  مادر را قطع می کند[ خوش به حال ادارات و شرکتا .فقط نمی فهمم چرا روز و شب این جور اس ها واسه ی ما نمی آد؟

هما:] از پنجره آشپزخانه[ منظورت چیه نادر؟!!

نادر:] سکوت[ ... هیچی ولش کن.

هما:] از آشپز خانه دست خالی به طرف نادر می آید سعی در متقاعد کردن[

بین نادر اگه گاهی وقتا می بینی – تلفن دارم- اس دارم- واسه اینکه مجبورم به کسی که داره کارهای وام رو جفت و جور می کنه، گیر بدم تا پروندمون رو جلو بندازه- آخه خودت میدونی  نزدیک عیده – آخرای سالم دیگه کار و بارای بانک ها تعطیل می شه- وام گرفتن هزار تا  دنگ و فنگ  داره نادر.

نادر:] دست های خود را به حالت تسلیم[ باشه مادر، من دیگه  تسلیم ، اگه دیگه کاری ندارید من  می رم تو اتاقم  استراحت کنم،] در حال رفتن[ راستی و دسته گل خیلی خوبیه...

بوش کل خونه رو پر کرده. از بابت چای هم ممنون- بعد از استراحت می خورم.

هما: برای ناهار بیدارت کنم؟!!

نادر:]با سر جواب مثبت  می دهد به طرف اتاق[

هما: ] با لبخند و با خوشحالی صدای ضبط را زیاد می کند- موسیقی آرام – دوباره با گوشی سرگرم می شود. نور  صحنه کم کم محو می شود.- وبعد از چند ثانیه بر می گردد- در گوشه ای همان صحنه  اول اتاق  بازجویی نادر مشغول نوشتن نور کمرنگی از بالای سر او می پاشد- موسیقی پایین تر از صدای نادر همراهی می کند. نادر در حال نوشتن[

صدای نادر: اون روزام قانع شدم. آخه شما بگید مگه میشه آدم به مادرش بدگمان باشه؟!! ولی بعضی موقع ها پول  هر آدمی  رو می تونه  از  راه پیدا کنه حتی مادر رو...] لحظه ای سکوت، دوباره مشغول نوشتن می شود[چند ماه از اون جریان  گذشت، مادر خونه و مغازه رو گرفت . رنگ سیاه و تلخ بد گمانی قلبم کمرنگ شده بود  دیگه هر روز صبح زود می رفتم مغازه  و سر شب خسته و کوفته بر می گشتم خونه ] ریتم موسیقی تندتر می شود[... یه مدت گذشت دیدم رفتار هما عوض شده!!! راه میره و شعر می خونه ، موها شو  رنگ می کنه!!!لباس های  خوش و رنگارنگ  می خره!! یه جوری شده بود ، اصلن خوشم نیومد، دوباره دیو بد گمانی مثل دود غلیظ از کوره  ها می آد بیرون- تنوره کشیده  و اومد روم  نشست.

به خودم  گفتم مرگ یه بار شیونم یه بار- چرا روزه شک دار؟!! اگر چیزی هست که نیس...

 ولی باید  مچشو بگیرم] با تاکید[ باید می فهمیدم موضوع چیه؟!

] نور اتاق بازجویی کمرنگ می شود و موسیقی ریتم آرام به خود می گیرد.- لحظه ای سکوت

فضای کل صحنه کم کم روشن می شود- ولی این بار  می بینم صحنه به 3 قسمت تقسیم شده قسمت اول: اتاق مادر جلوی میز آرایش در حال آرایش کردن- قسمت دوم پذیرایی – قسمت سوم: اتاق نادر- قسمت اول مادر در حال آرایش کردن جلوی آینه  و گهگاهی  پک به سیگار می زند- صدای درب خانه مادر بسرعت و سایل آرایش را جم و جور  می کند و سیگار را خاموش داخل سطل می اندازد- خوش بو کننده هوا می زند و عطر به خود[

نادر:] در هنگام ورود به قسمت دوم در حالی که پاکت میوه به دست دارد متوجه بوی سیگار می شود.[ مادر؟!! مادر کجایی؟!

هما:] مادر دست روی کلید برق می گذارد و قسمت اول خاموش می شود[ بله من اینجام اومدم چرا زحمت کشیدی نادر، بده به من خسته میشی آخه.

نادر:] متوجه آرایش غلیظ هما می شود، هما سرو وضع خود را مرتب می کند و با وسایل به طرف آشپزخانه می رود[

صدای هما: میگم امروز وضعیت کارو کاسبی چطور بود؟!!

 نادر:] در حال رفتن به طرف اتاق قسمت سوم[ هی... بدک نیس، دارم میرم تهران.

هما:] از پنجره آشپزخانه[ : تهران ؟! واسه چی تهران؟!!

نادر:] دست روی کلید برق می گذارد قسمت سوم روشن می شود اتاق نادر مشغول جم و جور کردن وسایل شخصی خود[ باید برم تهرون جنس بخرم واسه ی مغازه. دو تا از دستگاهها  هم وسیله احتیاج دارن- باید براشون بگیرم.

 هما: مگه این جا گیر نمیاد؟

 نادر: چرا ولی همشون نه، قطعه های دستگاه که اصلن این جا گیر نمیاد

 هما: خب. میدادی یکی برات بیاره، این همه راه رو نمی رفتی

 نادر: نمیشه مادر، باس خودم باشم،به هر کس که نمیشه اعتماد کرد.آدرس یکی از خیابونای تهرون رو از  اوس میرزا گرفتم.  کلی وسایل شیک و پیک و درجه یک داره. از همه مهمتر اینه که  چک مدت دار قبول می کنن. کاسبی ما مغازه دارها هم اینجوریه دیگه، ناراحت نباش دو سه روزه میرم و بر می گردم.] نگاه به ساعت می اندازد[

اوه...داره دیر میشه بایست زودتر برم وگرنه اتوبوس میره.

 هما:] با لبخند[ پس بذار تا تو وسایلتو آماده می کنی منم برات ناهار بزارم تا تو راه  بخوری

] سرش را از داخل پنجره آشپزخانه به داخل می برد[

 صدای هما: از این کافه مافه های تو راهی چیزی نگیری بخوری ها. معلوم نیس چی  بخورد آدما میدن

 نادر: چشم.] وسایل را جم کرده دست روی کلید می گذارد  و قسمت سوم خاموش می شود وارد  قسمت دوم می شود که روبروی هم با مادر[

هما:  بیا نادر، بذار تو ساکت، تو راه گرسنت شد بخور.

نادر: سر راه به آقا عزت می گم، اگه چیزی احتیاج داشتید زنگ بزنید براتون بیاره. خودم اومدم میرم حساب می کنم.

 هما:] با سر تایید می کند[ مواظب خودت باش، رسیدی حتما زنگ بزن

نادر:] به سمت درب ورودی در حال  خارج شدن[ باشه- خداحافظ] خارج می شود[

] هما لحظه ای سکوت- بعد فکری به ذهنش می خورد به سمت گوشی موبایل می رود و شماره می گیرد- ضبط را روشن می کند- موسیقی آرام پخش می شود.[

 هما: سلام محمود کجایی چرا گوشیت و جواب نمیدی!!!  خوب گوش کن...

] صدای مادر با بالا رفتن موسیقی مشخص نمی شود. نور صحنه کم کم محو می شود. لحظه ای تاریکی مطلق- نور کم کم ب قسمت بازجویی با ز می گردد- که نادر  هنوز در حال نوشتن است و گاهی هم اشک میریزد. صدای موسیقی پایین تر می آید که به همراه  صدای نادر همراه است.[

صدای نادر:آخ که چقدر سخت بود. ولی باید مچشو می گرفتم، باید می فهمیدم چی  هست که من ازش بی خبرم.] موسیقی ریتم غمگین تری به خود می گیرد[ از خونه که زدم بیرون به بهانه تهرون رفتم  یه راست بهشت زهرا- قبر خسرو هم  داشت کم کم یادمون رفت. ای دادو بیداد تو این چندین ساله حتی یکبارم با مادر سر قبرش نیومده بودیم. چقدر زود گذشت،هنوز مزه چکش زیر گوشم یادمه...

 بودنم را هیچ کس باور نداشت                هیچکس کاری به کار من نداشت

بنوسید بعد از مرگم روی سنگ                  با خطوطی نرم و زیبا و قشنگ

حتی این دو بیت ام کمکم داشت از روی سنگ قبرش پاک می شد.

] سکوت،دست از نوشتن می کشد[

صدای بازپرس: خب بعدش چی شد؟!

 نادر: سکوت!!!] فقط  بازپرس را نگاه می کند.[

بازپرس: باشه، هرجور راحتی. اگه خسته شدی باشه برای فردا؟!       

نادر: می تونم یه لیوان آب بخورم؟!

بازپرس:] جلو می آید و برای او آب می ریزد[ بگیر.

نادر:] سر می کشد[ ممنون آقا.

بازپرس: می خوای بقیه شو بزاریم برای یه روز دیگه ؟!

 نادر:] با اشاره سر رد می کند، اینبار تعریف می کند دیگر نمی نویسد.[ یه جورایی خیلی  دلم گرفته بود بغض راه گلومو بسته بود- دیگه دلم طاقت نیاورد و ایستادنم دیگه بهشت  زهرا بی فایده بود. داشت خیلی دیر می شد، حتی فکر کردنشم داغونم می کرد. دلم داشت  هزار راه ناجور می رفت . داشت دیر می شد می بایست می رفتم . بخودم گفتم هر چی باداباد   مرگ یه بار شیونم یه بار- رفتم- رفتم –

] صدای سیروس  بهمراه صدای  خنده های هما و مرد دیگر ادغام می شوند لحظه ای به اوج می رسد و با خاموش شدن صحنه  قطع می شود.[

«پـــــــرده ســـــــوم»

صحنه:] خانه- هما بهمراه مردی که سبیلی  پر پشت و یک پالتوی مشکی  به تن دارد در دو طرف میز در حال صحبت کردن و چای خوردن – مرد  هر چند لحظه ای لب به سیگار می زند و صحبت می کند.[

محمود: نادر نگفت تا کی تهرونه؟

هما: نه چیزی نگفت، احتمالا دو سه روزی می مونه، بهش گفتم هر وقت رسید بهم زنگ بزنه

محمود:] نگاهی به ساعتش می اندازد[

هما:چیه محمود طوری شده؟!!

محمود:]  با کمی  نگرانی[ رفتنش یه ذره مشکوک به نظر نمی رسه؟!! پاشو یه زنگ بهش  بزن ببین کجا رسیده؟

هما: داری نگرانم می کنی محمود، الان زوده زنگ بزنم شاید شک برش داره.

محمود: باشه نمی خواد. ماجرای ازدواجمون رو بهش نگفتی  هنوز؟!

هما: نه هنوز زوده. باید اول آماده اش کنم. پسر کله شقیه اگر یکدفعه بفهمه یه کاری دست خودشو تو میده. عین خسرو خدابیامرز یک  دنده اس-  فعلا صبر کن از تهرون برگرده یه جوری خودم بهش می گم.

محمود: بین هما، داره خیلی دیر میشه،هرچه زودتر بهش بگی بهتره- حداقل تکلیف دوتامون زودتر مشخص میشه میریم سرخونه زندگیمون- خلاف شرع که نکردیم.

هما:] در حال بلند شدن از سرمیز[ خیلی خوب حالا

محمد: جواب من این نبود...

هما: گفتم که خسرو باشه بزار از تهرون اومد انوقت. چای میخوره یا قهوه؟!

 محمود: قهوه- از ما گفتن بود هر چه زودتر بهتر، بیشتر از این صلاح هر دو تامون نیس  یه دفعه دیدی من نظرم عوض شدها] باشوخی[ رفتم دنبال یه زن دیگه گفتم باشم.

هما:] به طرف آشپزخانه[ برو بابادلت خوشه، تو مگه میتونی ازم دل بکنی.

محمود: نه والا اینم حرفیه ها. از زبون ما در  عروس !! میگم از خونه راضی هستی؟!

صدای هما: آره، طوریش نیست ، فقط یه ذره کوچیکه.

 محمد: بزرگتر شو برات می خرم خانم، اونم بوقتش

] صدای بازشدن قفل درب خانه[

هما:] با ترس و دلهره از پنجره آشپزخانه[ چی بود محمود؟!!!

محمود:] با ترس[ نمیدونم والا انگار صدای باز شدن در بود.

هما:!!!

محمود: نکنه نادر برگشته؟!!

هما:نادر!!!؟! نه بابا!! اون الان توراه تهرونه، میگم نکنه دزد باشه؟!

محمود: این وقت روز،دزد کجا بوده، درب رو قفل کردی؟!

هما: آره. برو یه سرک بکش ببین کیه؟

محمود: باشه فقط بذار الان  از پنجره یه  سرو گوشی آب میدم ببینم کیه .

 تو همین جا بمون تا بر گردم.

 صدا: زحمت نکشید، غربیه نیس.

 هردو:] متعجب[ نادر!!

 هما:] با  دو دست در سر خود می کوبد[ یا ابوالفضل!!

] نور صحنه کاملا روشن می شود.[

نادر: ] با چشمانی قرمز و پراز اشک وارد می شود.[ :آره نادر بدبخت و ساده مادر.... نادر

]مادر و محمود: هر دو بهت زده نادر را نیگاه می کند[

نادر: چیه؟! انتظار دیدن منو نداشتید؟! نکنه مزاحمم هما آره؟! خوب مچتو گرفتم ] رو به محمود[ پس اون همه اس زدن ها و  قایام موشک باز یا واسه ی این بود آره؟!پس چرا لال مونی گرفتید همتون ها؟!

هما: نادر تو رو به ارواح خاک بابات...

نادر:] حرف هما را قطع می کند[ پای بابا رو وسط این بازی کثیفتون نکش هما خانم. چند ساله گور به گور شده حتی یکبارم سراغی ازش نگرفتی- سنگ قبرش داره میره زیر خاک- بد کردی مادر من بد کردی...

 محمود :] با لبخند می خواهد دلداری بدهد[ : ببین پسرم، گوش کن.

 نادر:] به طرف خسرو ولی با صدای مادر می ایستد[ مرتیکه  من پسر تو نیستم می فهمی...

 هما: نادر، ولش کن...محمود...

محمود: باشه. باشه. شلوغش نکن... می خواستم بهت بگم که من و مادرت چهارده ماهه زن و شوهریم، هما زن قانونی و شرعی منه- بیاد دهنت  رو شیرین کن نا سلامتی من دیگه بابای تو هستم.

نادر:] از کوره در می رود و با مجسمه سنگی به طرف محمود می رود او را به زمین می زند و چندین ضربه به صورت  او می زند[ ببند دهن کثیف رو نامرد می کشمت کثافت.

هما: ] با فریاد و التماس[ نادر تو رو خدا نزنش- من و محمود و زن و شوهریم تورو خدا ولش کن- محمود حکم  پدرت رو داره ]  پشت پیراهن او  را می گیرد.[ ولش کن کشتیش نادر- ولش کن.

نادر:] با شنیدن حرف مادر از زدن دست می کشد و به سختی به گوشه ای می رود در حال گریه[  چرا مادر- چرا- چرا اینکارو با من کردی؟!

 محمود: ] بسختی از زمین بلند می شود و کنار مبل می نشیند. و سرو وضع خونی خود را پاک می کند.[

 هما: ] به سمت نادر می رود تا  از او دلجویی کند.[ نادر پسرم، به خدا منو محمود با هم زن و شوهریم  می خواستم چندین مرتبه جریان ازدواج رو بهت بگم، ولی هر بار از عاقبتش می ترسیدم .

 مجبور شدم  این جریان رو ازت پنهون کنم. منم حق زندگی دارم تو چند سالی که با خسرو  زندگی کردم یه روز هم آب خوش از گلو مون پایین نرفت. محمود مرد بدی نیست بخدا....

] دستمالی برای نادر می آورد که به او بدهد ولی نادر دستش را کنار می زند و با سرعت به بیرون می رود.[

نادر: دیگه جای من این جا نیس.

هما:نادر!! صبر کن نادر... محمود تو رو خدا نزار بره- یکدفعه کار دست خودش میده- برو دنبالش

 محمود:] به سختی بلند می شود[ نگران نباش، خودم میرم دنبالش.

هما: محمود تو رو خدا دیگه باهاش  درگیر نشی.

محمود:] با تایید[ لباس هایش را مرتب می کند و  در حال خارج شدن.[ باشه خیالت راحت.

 هما:] ناراحت در گوشه ای  زار گریه می کند[ این چه بلایی بود سرمون اومد خدا...

] صدای گریه هما... موسیقی آرام نور همزمان با شروع موسیقی محو می شود.[

صدای نادر: دویدم تو کوچه. محمودم دوید دنبالم، انگار دنیا رو سرم خراب شده بود فقط میدویدم و اشک می ریختم، همین که داشتم از جلوی کلانتری محل رد می شدم.

فقط شنیدم که یهو فریاد محمود بلند شد بگیریدش!!! تا آمدم به خودم بجنبم ریختن سرمو تو کلانتری بودم...  اونم واسه این بود که سر و دماغ خسرو و شکوندم خسرو شاکی شد. بعد از اونم افتادم این جا.... از اون روز هر چی زنگ می زدم به خونه کسی بر نمی داشت- شماره هما هم خاموش بود... دیگه کسی رو نداشتم... یه آس و پاس که دیگه هیچکس رو تو دنیا نداره... تا اینکه یه روز......

]  صدای پا و بهم خوردن درب زندان ....[

صدا : نادر کیه] جوابی نمی شود[ گفتم نادر ملک آبادی کیه؟!

 صدای نادر: ] خواب آلود[ منم سرکار!! چیزی شده؟!

 صدا:] صدای باز شدن درب زندان[ زودباش بیا بیرون ملاقاتی داری

] صدای پا و باز و بسته شدن درب زندان- صدا در راهرو اوج می گیرد.[

«پـــــــرده چـــــهارم»

مکان:] صحنه روشن می شود...اتاق ملاقات،یک میز که در طرف آن  محمود نشسته دیده می شود.[

نادر:] با تعجب[ محمود!!

محمود:] بدون مقدمه و با خونسردی[ چیه؟! انتظار دیدنمو نداشتی؟! بشین پسرجون.

نادر: همین جا خوبه راحتم- حرفتو بگو؟

 محمود: از وقتی با هما ازدواج کردم،فهمیدم تا وقتی که تو هستی، مجبورم قایامکی باهاش  زندگی کنم، سرو دماغی که تو ازم شکوندی، خود به خود کاری کرد تو از زندگی ما بری بیرون میدونی دید یک سرو دماغ چنده چهار میلیون حالا جور کن بیا بیرون.

نادر: مادرم کجاس؟

محمود:] با تامل[ مث اینکه متوجه منظور من نشدی پسر جون. ببین بچه  بهتره واسه خبر کردن مادرت زحمت نکشی، خونه رو فروختم و بردمش تهرون  سیمکارتشم سوزوندم. پس خوب گوشاتو واکن تا وقتی ام دیه سرودماغ منو  ندادی، تو زندون می مونی و می پوسی... شیرفهم شد.] در حال بلند شدن  سرو وضع خود را مرتب می کند و خارج می شود.[

نادر:] اشک در چشمانش حدقه زده است، روی صندلی می نشیند و گریه می کند... موسیقی آرام نور صحنه می رود موسیقی  اوج می گیرد و کم کم پایین می آید و به همراه آن نور می آید...[

 مکان:] اتاق بازجویی- بازپرس در حالی که دستمالی به طرف نادر گرفته دیده می شود.[

بازپرس: بیا بگیر و اشکاتو پاک کن- مرد که گریه نمی کنه...

 نادر:] دستمال را می گیرد در حال پاک کردن اشکا های خود [برگه ها را به طرف بازپرس می گیرد اینا همه اون چیزی بود که اتفاق افتاده بود..بخدا راستشو گفتم

 بازپرس:] تایید می کند[ میدونم.. پایین اون برگ ها رو امضا کن.

نادر: ] در حال امضا کردن[

بازپرس: میدونستی،محمود تو تصادف کشته شده؟!!

نادر:!!!

بازپرس: نترس تنها بوده، دو سه روز پیش تو جاده چالوس با یه تریلر شاخ به شاخ میشه.

همون جا در دم کشته میشه.

نادر: هما کجاس؟!!

بازپرس: برگ ها؟!

]نادر برگه ها را به بازپرس می دهد.[

بازپرس:] درحال بیرون رفتن از اتاق[...راستی یک نفر اون بیرون منتظرته.اومده تو رو ببینه... دیدی تنها نیستی منم کمکت می کنم تا هر چه زودتر از این جا خلاص شیالان می گم بیاد داخل. توکلت به خدا باشه. میشه همه چیز رو فراموش کرد و از نو زندگی شروع شه. سرکار حسینی .. بفرست بیان داخل.] صدای باز شدن درب اتاق[

صدا:] در تاریکی[ ســــــلام نادر

نادر:] با خوشحالی[ در حالی که اشک می ریزد[  : هما!! خودتی هما...

صدای هما: نادر پســـــــرم...

] در حال رفتن نادر به سمت مادر صحنه خاموش می شود...[

 

 

پایان

نویسنده: رسول پوریزدی راوری

اردیبهشت95 کرمان



برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: